شونیسم و نژاد پرستی ماهیت تفکیک ناشده و سازمان مجاهدین خلق ایران


يازار: میر باقر صداقی


اینجانب میر باقر صداقی یکی از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران با سابقه نوزده سال درعراق و مناسبات مجاهدین میخواهیم آنچه که بر ملیتهای غیر فارس در مناسبات سازمان مجاهدین میگذرد اشاره ای بکنم.در تشکیلات و مناسبات اهرمهای سرکوبی ملتهای غیر فارس توسط سران و سر دمداران مجاهدین برنامه ریزی و اجرا میشد از جمله این اشخاص مهدی ابریشمچی با نام مستعار برادر شریف بود این شخص لمپن ترین نفر سازمان مجاهدین خلق ایران بود و در قرارگاه اشرف شهره عام خاص بود بخاطر اخلاق بشدت فاسد و زننده باید بگویم در مدت 15 سالی که در قرارگاه اشرف بوده ام همیشه ازاین شخص کناره گرفته ام و هیچوقت تمایلی برای ارتباط و تنظیم رابطه با این شخص فاسد را نداشته ام معمولا این فرد در نشستهای جمعی که در قرارگاه اشرف یا باقر زاده اجرا میشد با حضور در ملع عام به توهین و تحقیر ملتها میپرداخت بخصوص ترکها از اینرو بخاطر این که در معرض توهین های این شخص قرار نگیرم همیشه از او فاصله گرفته ام و لی هزاران بار شاهد توهین او به همرزمان ترک بوده ام اما از آنجائیکه این توهین ها مستحق خود اوست از تکرار آنها در اینجا پرهیز میکنم . ناگفته نماند کم و کیف برخورد سازمان سرملیتها در سطوح تشکیلات یکسان نبود و متناسب با رده تشکیلاتی نفرات شدت و حدت داشت اما آنچه که مسلم است بر لایه جدیدالورود فشار بیشتر از لایه های قدیمی بوده است .چنانچه در بالا به آن اشاره کردم اهرمهای سرکوب ملیتها در سازمان مجاهدین خلق ایران توسط نفراتی رده بالا اداره میشدمن اینجا به نفراتی اشاره میکنم که بیشترین نقش را داشتند مثل مهدی ابریشمچی , فهیمه اروانی, مهوش سپهری ( خواهر نسرین )که کرد زبان بود. بد نیست اینجا به یکی از جملات خواهر نسرین را در رابطه با ( کردهای) سازمان را بیان کنم این خانم در سالن اچتماعات قرارگاه اشرف که موضوع نشست بند ف ( فردیت ) بود خطاب به کرد های سازمان گفت سازمان مشکل جدی با کردها دارد چرا که کردها از عقب مانده ترین قشر جامعه ایران هستند و به همان مراتب فردیت آنها زمخت و غیر قابل تغییراست وای به روزی که یک کردی سر یک موضوعی کلیک کند آنوقت ما باید سالیان تلاش کنیم تا یخ این فرد کرد را باز کنیم تا حرف بزند برای فهم دقیق این داستان خوب است یادی از فرمان بکنم . فرمان جوانی تقریبا 20 ساله بود که قبلا در کمپ پناهندگی الرمادی و التاش عراق با خانواده اش زندگی میکرده است بدلیل مشکلات مالی و مکر و نیرنگ سازمان مجاهدین در سال 1377 به سازمان مجاهدین پیوسته بود و در مقر 35 از قرارگاه پنجم زیر فرماندهی خانمی به اسم مهری علی قلی قرار داشت . یادم است فرمان بدلیل اینکه در مناسبات به زبان کردی تکلم میکرد زیر شدیترین انتقادات بود و از آنجائیکه در کشور عراق بزرگ شده بود و فارسی بلد نبود مرتبا در نشستهای عملیات جاری زیر انتقاد قرار میگرفت که چرا فارسی حرف نمیزند و به زبان کردی تکلم میکند در مناسبات تکلم به زبان مادری در حکم محفل بود و محفل نیز در حکم شعبه سپاه پاسداران اما با همه این اوصاف فرمان که جوانی شاداب بودواز طرف دیگر زبان فارسی بلد نبود زیر بار فشارها و انتقا دات مسئولین وقت نمیرفت و کار خودش یعنی به زبان مادریش تکلم میکرد و این باعث غضب مسئولین میشد تا جائیکه بر فشارهای خود بر فرمان افزودن و برای او دیگ یعنی نشست انتقادی بزرگتری راه انداختند یادم هست در این نشست خانم مهری علی قلی بخاطر اینکه غرور جوانی فرمان را بشکند در مقابل بیش از 100 نفر رو به فرمان کرد و گفت فرمان تو فکر میکنی که کی هستی و از کجا آمده ای که زیر بار نمیروی بگذار من بگویم تو همان بودی که پدرت در رماریه و التاش بخاطر اینکه شکم شما را سیر کند خواهرتان را میفروخت تا شکم شما را سیر کند الان آمدی اینجا برای ما شاخ شدی و متاسفانه پایان این عملیات جاری و دیگ به یک درام تبدیل شد. بعد از پایان نشست فرمان بیرون سالن رفت مخزن نفت عشتار را برداشت نفت آنرا روی خودش ریخت داخل سالن برگشت و به خودش کبریت کشید و در مقابل چشم حضار غرق اماج شعله های آتش شد و در حالیکه به سمت ظرفشویی میدوید تا خودش را با آب خاموش کند , اما شعله ها مجالش ندادند زمین خورد و بعد از دو سه روز در بیمارستان جان سپرد.فردای مرگ فرمان خواهر نسرین(مهوش سپهری) سر این مرگ نشستی را در مقر 35 اجراِ کرد و به صراحت گفت شما خوب روی فرمان تیغ نکشیده اید اگر خوب فشار میاوردید این اتفاق نمی افتاد.و او با این کار میخواست خودش را لوس کند .تعداد خودکشیها در سازمان بیشمار است و خوشبختانه همه این قربانیان ثبت و به گوش جهانیان رسیده است اما از انجائیکه موضوع حقوقی است خانواده های قربانیان توان به محاکمه کشاندن عاملان این مرگها را دارند و من تنها گوشه ای از صدها مرگ مشکوک و خودکشی را اینجا بیان کردم که با چشم خود دیده بودم و چه بسا مرگها و خودکشیهائیکه در خفا صورت گرفته است که بعدا افشا شده است ازجمله مرگ سعید نوروزی که توسط یک کادر پزیرشی ارتش آزادیبخش به رگبار بسته شده و سازمان آنرا به گردن نیروهای رژیم انداخته و بعدا معلوم شد که توسط ناراضیان داخلی پشت خودروی ایفا به رگبار بسته شده اند و 6 نفردر جا جان سپرده اند . و امروز به حق خواهران سعید نوروزی دنبال محاکمه عاملان مرگ برادرشان هستند . از اینها که بگذریم باید بگویم تمامی حرکات ما ترکها در سازمان مجاهدین خلق ایران زیر ذربین بود و هرگونه نشست و برخاست ما با تحقیر زیر سئوال میرفت البته هما اینها خط خطوطی بود که توسط خود شخص رجوی اداره میشد , تقریبا تمامی نشستهای که خود مسعود رجوی اجرا میکرد با به وسط کشیدن فهیمه اروانی و شریف به ملیت ترک آذربایجان جسارت میشد گویا تنها شیوه خندادن حضار گفتن جک بود و رجوی کاری غیر از این نداشت .اما ضدیت سازمان تنها معطوف به زبان مادری وترک نبود بلکه از دید سازمان باید تمامی هویت ترکها را از آنها گرفت مثلا من تا روزیکه از سازمان مجاهدین خارج نشده بوده ام از وقایع مربوط به آذربایجان هیچگونه اطلاعی نداشتم چرا که در درون مناسبات سازمان با سانسور شدید خبری مواجه بودیم و این اوج خصلت غیر انقلابی سازمان مجاهدین و شخص رجوی بود که حتی حاضر نبود به اندازه سر سوزنی اخبار مربوط به آذربایجان را زیر پوشش خبری خود قرار بدهد چون به دلیل همین ماهیت غیر انقلابی خوب میدانست در هر دو صورت موضعگیری چه مثبت و یا چه منفی نتیجه به جیب مردم آذربایجان خواهد ریخت از اینرو در هیچ شرایطی حاضر نشده اخبار مربوط به آذربایجان را در سیمای به اصطلاح آزادی پخش کند یادم است چند سال پیش در قیام خرداد ماه آذربایجان وقتی به همّت روشنگری مردم و نیروهای آذربایجان در کنگره امریکا , وقتی صدای امریکا مجبور شد سکوت خود را بشکند باز مجاهدین به این بسنده کردن که با به صحنه آوردن نفرات مثل احمد هوشی که در سازمان و کشور ترکیه کار جعل اسناد سازمان را بعهده داشت و عباس داوری ( برادر رحمان ) که همه کاره بیکاره در قرارگاه اشرف هست با علم کردن بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران حنیف نژاد و موسی خیابانی وانمود کردن که مردم آذربایجان دنبال رو راه حنیف هستند اما غافل از اینکه اگر آنها امروز زنده بودند به شونیسم تف میکرده و تمامی مجاهدتشان را معطوف احقاق حقوق از دست رفته مردم آذربایجان میکردند .در شورای به اصطلاح ملی مقاومت نیز وقتی به ملیتها می رسیم میبینم ترکها آذربایجان هیچ نقشی در این شورا ندارند و شورای به اصطلاح ملی مقاومت نمایندگی فارس و شونیسم را بعهده دارد طبق قوانین مندرج این شورا فقط به دلیل وجود آقای قاسملو و به همّت او تنها بخش کردستان ایران شفاها گفته میشود , که خودمختاریشان به رسمیت شناخته خواهد شده امّا با خارج شدن آقای قاسملو از این شورا این بند از قانون خود بخود از سندیت خارج میشود در این رابطه یادم هست . فکر کنم سال 1373 بود , رجوی طی نشست توجیهی که داشت با طرح مسئله ملیتها در مناسبات از مهدی ابریشمچی نظرش را بعنوان یک آذربایجانی پرسید و او نیز انگار که ترکها را در سازمان نماینده گی میکند در جواب گفت ما ترکها از بحث قومیت عبور کرده ایم این بحث نازلی است و ما آذربایجانیها وارد این بحث و خواستگاههای آنها نمیشویم وما اینتر ناسیونالیست هستیم و سردار ( ستارخان ) برای تمامیت ارضی ایران جنگیده و ما به تبعیت از ایشان قبل از اینکه خود را آذری بدانیم خود را یک ایرانی میدانیم بخاطر این هم زمانیکه آقای قاسملو در شورا بحث خود مختاری کردستان را پیش کشید با اینکه این قانون را گذراندیم اما در دل به ایشان میخندیدیم تازه بنیانگذاران سازمان آذری و از تبریز بوده اند طرح این موضوع در مناسبات سازمان موضوعیت ندارد و با تاکید گفت ما آذریهای ترک زبان به تمامیت ارضی ایران می نگریم و به این ترتیب ملیت و قومیت ما را منکر شد ازآنجائیکه هم شاکی و هم قاضی خود سازمان و شخص رجوی بود به هیچ کس فرصت اظهار نظر داده نشد از این زمان به بعد فشار سازمان در داخل مناسبات روی ترکها زیاد شد.و من بیشتر مایلم بگویم سازمان بیشتر راسیست و نژاد پرست بود تا شونیسم خالی و در واقع خصلتهای شونیسم را با راسیسم ترکیب کرده بوند. چون بارها شاهد کتک کاری مسئولین در سازمان بوده ام .تازه در ادامه گفت شما فکر میکنید ما چرا آقای متین دفتری را وارد شورا کرده ایم اولا اینکه آقای متین دفتری تفاله و ته مانده نهضت آزادی بود ما بخاطر اینکه با دگتر مصدق نسبت داشت او را وارد شورا کرده ایم , ایشان , فردی خودخواه است فقط دوست دارد به کارهای من در شورا دخالت کند اگر با دگتر مصدق نسبت نداشت مطلقا در شورا نگه نمیداشتم . نسبت ایشان با دکتر مصدق برای ما سودمند بوده است ولاغیر. چنانکه وجود خانمی مثل فریبا هشترودی برای ما سودمند است و یا وجود خواننده ای چون خانم مرضیه , او بیش از هزار مجاهد ارزش دارد زیرا کاری که او برای جلب نیرو میکند هزار مجاهد نمیتواند انجام بدهد در ادامه گفت وقتی عمو جان فرومایه یعنی بنی صدر را از شورا اخراج کردیم تا لحظه ای که مریم در شورا بعنوان رئیس جمهور برگزیده مقاومت انتخاب نشد من اجازه ندادم شیر خورشید به پرچم ایران در شورا اضافه بشه , از اول هم ما بنی صدر را بعنوان رئیس جمهور شورا قبول نداشتیم و بخاطر اینکه بتوانیم رژیم را شقه کنیم او را به پاریس آوردیم .هدفم از این مثالها این است که برای شخص رجوی حتی شخصیتهای سیاسی داخل شورا نیز قابل قبول وقابل تحمل نیست تا چه برسد مسئله ملیتها که هیچ سنخیتی و منافع همسو با شخص رجوی نداشته و ندارند . با این اوصاف بعد از ترورآقای قاسملو شما خودتان حدث بزنید که چه تئاتری آقای رجوی برای آقای قاسملو و شرفکندی اجرا کرد که ایشان بی مایه بودند و ............... در سازمان به صراحت به افراد گفته میشد حق صحبت به زبان مادری و ترکی را ندارند و تکلم به زبان مادری در حکم محفل گذاشتن است و سازمان تاب تحمل دیدن محفل نفرات را ندارد قبلا من در مقالعه ای توضیح داده ام که طبق قوانین سازمان محفل حکم شعبه سپاه پاسداران را داشت و هر کسی که در سازمان به اصطلاح محفل میزد با دید نفوذی وزارت اطلاعات به او تنظیم میشد و چه بسا زیر شکنجه میرفت و زندانی میشد .سازمانیکه هنوز در حاکمیت نیست وقتی اینچنین وقیحانه با زبان ترکی و مادری نیروهایش برخورد میکند , وای به روزی که به حاکمیت برسد . و این عین واقعیت است که رجوی بدتر از خمینی است .سازمان معتقد بود که گربه را باید دم حجله کشت از اینرو در پذیریش ارتش آذادیبخش فشار سازمان مجاهدین خلق ایران روی نفرات ترک شدّت و حدت زیادی داشت . مدتهای زیادی کنترل و آموزشهای عقیدتی و ایدئولوژیک سازمان در بخش پذیرش زیر نظر فهیمه اروانی که به اصطلاح ترک بود , بود البته باید بگویم او از طریق خواهر موسی خیابانی وبرادر حنیف نژاد , احمد حنیف نژاد و نفرات دیگر از جمله آیدین ,صالح , تقی صوفی , نقاش زاده , احمد صدف و غیره اعمال نفوذ میکرد تمام هدف این بود که به نفرات جدید الورد شیر فهم بشه که در سازمان آنها حق ندارند به زبان مادری و ترکی تکلم بکنند مخصوصا حق ندارند افکار آذادیخواهی آذربایجان را در مناسبات سازمان مجاهدین خلق ایران علنی و تبلیغ کنند چون هرگونه نشر اخبار مربوط به وقایع آذربایجان بعد از فروپاشی شوروی سابق سانسور خبری سازمان را در داخل مناسبات را افشا میکرد و چه بسا نیروهای قدیمی سازمان که ترک بودند را مسئله دار کرده و از سازمان روگردان میکرد بخاطر این برای سازمان این امر خیلی حیاتی بود که مانع درز خبر وقایع آذربایجان و قیام مردم آذربایجان در داخل مناسبات سازمان شود .و حتی برای ترساندن نفرات جدید الورود از استخبارات دولت صدام حسین نیز بهره لازم را میگرفت .برای روشن شدن این مورد بگذارید اینجا از خاطره پسر جوانی به اسم محمد برایتان صحبت کنم .من محمد را در زندان تیف شناختم او جوانی تقریبا 26 ساله بود که در ایران به شغل معلمی مشغول بود ه است اما از بد حادثه به اتفاق چند تن سر از ارتش آزادیبخش ایران در میاورد او بعد از چند ماه به ماهیت ضد ترک سازمان مجاهدین خلق ایران پی میبرد با دوستانش قرار میگذارند که اول او درخواست خروج از سازمان را بدهد بعد اگر موفق شد دیکران نیز در خواست خروج از سازمان را بدهند و به اتفاق هم به ایران برگردند از اینرو محمد پیش صالح رفته و میگوید دیگر حاضر نیست در سازمان مجاهدین خلق ایران باقی بماند میگوید صالح مرا دو روز سر دواند تا اینکه گفت خواهر فهیمه میخواهد با تو صحبت کند و مرا پیش او برد تا نشستم خواهر فهیمه شروع به دلداری من کرد که من هم ترک هستم تو را میفهمم تو بهتر باز هم توی سازمان باقی بمانی و غیره اما محمد باز روی تصمیمم خود پافشاری میکند .وقتی فهیمه میفهمد دیگر تلاشش فایده ای ندارد خیلی آرام به محمد میگوید اینجا بشین باشه من تو را میفرستم بروی و پا شد رفت محمد گفت از این لحظه به بعد احساس میکردم همه چیز جوری دیگر شده بعد از چند دقیق صالح وارد اتاق میشود و به محمد میگوید پا شو برویم که میخواهیم تو را بفرستیم برگردی ایران صالح محمد را سوار خودرو کرده و به قسمتی دیگری از مجموعه اسکان در قرارگاه اشرف میبرد محمد میگفت میدیدم این مجموعه با مجموعه های دیگر فرق دارد جلوی پنجره ها اتاق را با ورق آهنی پوشانده بودند و تمامی دربهای ساختمانها آهنی هستند و محیط محوطه با دیوارهای بلند پوشیده شده است و روی دیوار نیز سیم خاردار حلقوی انداخته شده تمام ترس و جود محمد را میگیرد اما دیگر دیر شده بود و دروازه بزرگ آهنی با رسیدن خودرو به آن باز میشود و خودرو بعد از عبور از این دروازه متوقف میشود و همزمان دروازه بزرگ آهنی بسته میشود صالح با صدای خیلی تند به محمد میگوید که از خودرو پیاده شود و بعد با هل دادن محمد را داخل یک اتاق کرده و درب را از پشت قفل میکند داخل اتاق خالی بود اتاق توسط یک لامپ زرد کمی روشن بود پنجره های اتاق توسط ورق آهنی پوشیده شده بود از نور خورشید خبری نبود در وسط اتاق یک میز فلزی گذاشته شده بود که دو طرفش نیز دو تا صندلی فلزی قرار داشت بیشتر از هر چیزی خلوت بودن اتاق و سکوت حاکم بر آن آزارنده بود نیم ساعت انتظار بیشتر از همه ترس رادر وجود محمد تشدید میکرد تا اینکه این سکوت و انتظار شکسته میشود محمد میگوید روی صندلی فلزی رو به درب نشسته بودم طبق معمول و عادت دو تا دستم روی میز مقابلم بود که یکدفعه دیدم نفری قوی هیکل که لباس عارفی (عراقی ) بر تن داشت همراه یک نفر دیگر که میدانستم از نفرات سازمان است وارد اتاق شد این شخص وقتی پشت میز میرسد هر دو مچ دست محمد را همزمان میگیرد و محکم به سمت خود کشید و روی صندلی مقابل محمد پشت میز می نشیند محمد میگفت فشار چنان شدید و سریع بود که من ناخداگاه از روی صندلی کنده شدم صورتم در ست روبروی شخص مذبور قرار گرفته بود ضربان قلبم را میشنیدم کنترلی روی خود نداشتم فقط صدای زمختی را به زبان عربی شنیدم اما چیزی نمیفهمیدم تا اینکه با تکرار مترجم فهمیدم او از من سئوال میکند کی هستم و کی مرا به سازمان برای جاسوسی فرستاده است محمد میگفت همه کلمات و جملات برایم شوک برانگیز بود نمیدانستم از چی صحبت میکنند از ترس فقط التماس میکردم نه آقا غلط کردم من برای کار کردن و پول درآوردن به عراق آورده شد ه ام من اصلا سازمان را نمیشناختم اینها در ترکیه به من پیشنهاد کار در عراق را داده بودند این حرفها چی اما ضربات مشت و سیلی زود به من فهماند انکار یعنی کتک بیشتر و شروع کردم به التماس که غلط کردم میخواهم توی سازمان باقی بمانم اما تا زه عارفی (نفر استخبارات ) شروع کرده بود .مرا مثل یک توپ با مشت لگد اینور انور پرتاب میکرد آنقدر ادامه داد تا خسته شد دوباره مرا پشت میز نشاند و کاغذی جلویم گذاشت که امضاِ کن من حتی توان اعتراض و خواندن کاغذ مذبور را نداشتم فقط به این فکر میکردم که چه جوری میتوان از زیر شکنجه و کتک فرار کنم پای کاغذ , محلی را که گفته شده بود را بدون اینکه بدانم محتویات آن چیست امضا کردم عارفی رفت و پشت درب بسته ساعتی تنها رها شدم تا اینکه دوباره درب باز شد و صالح مرا سوار خودرو کرد و به مجموعه پذیرش برگرداند دوستانم وقتی وضعیت کوفته مرا دیدند همه چیز را حدث زده از من چیزی نپرسیدند .نهایتا محمد بعد از آمدن امریکا ئیها به عراق وسرنگونی دولت صدام حسین توانست از مجاهدین خارج و بعد از پایان اسارتگاه تیف به زندگی عادی برگردد .سر برنامه های فرهنگی نیز وضعیت بدتر از همه چیز بود , تمام مدتی 15 که در سازمان مجاهدین بودم حتی یک ترانه ترکی نشنیده اما توری ما را در غار نگه داشته بودند که حتی یک خواننده یا رقاص و یا هنر پیشه جدید آذربایجانی در ایران یا جهان را نمیشناختیم همه چیز از فیلتر سازمان عبور میکرد رقصها و ترانه های خواننده های فارس را همیشه در مناسبات پخش میکردند مثلا ترانه های منصور را با تغییر فیلم و رقص زنان با تصاویر مریم رجوی مصور میکردند و به دروغ میگفتند این ترانه ها را ایرانیها برای خواهر مریم خوانده است از اینکه روزی دروغشان برملا بشن نیز ابای نداشتند سر موزیک و رقص و ترانه های فارسی و رقص تهرانی و شاطری بیشترین انرژی و زما ن لازم را صرف میکردند حتی خوانند های مثل امیر آرام , منوچهر , مرضیه , تقدسی و دها نفر دیگررا برای اجرای کنسرت به اشرف آوردن اما دریغ ازاینکه اینهمه نیرو از ملیتهای ترک و عرب و بلوچ نیز در مناسبات است اگر شما اخبار مجاهدین را دنبال کرده باشید به اسامی خواننده های که برای اجرای کنسرت به اشرف آورده شده اند برخواهید نمود . با این اوصاف وقتی ایام و مناسبتهای خاصی مثل عید نوروز میرسید در نهایت دلغک بازی کل ارتش آزداریبخش را بسیج میکردند تا رقص و ترانه ترکی یا کردی یا بلوچی یا قوچانی یارقص بندری یا ارمنی راه بیاندازند تا در سیمای به اصطلاح آزادی پخش بشه و تبلیغ کنند که سازمان مجاهدین از تمامی ملیتها تشکیل شده است در حالیکه تبعیض در بالا ترین سطح خود در مناسبات مجاهدین موج میزد بعنوان مثال در مناسبت عید نوروز یکی از سالها برای برنامه های که ترانه و رقص فارسی بود از بغداد کت وشلوار خاص سفارش داده شد حتی برای اینکه سایزها دقیق باشد رابط خرید چندین بار لباسها را پس فرستاد تا اندازه ها دقیق باشند اما بیچاره عبدالله بلوچ بخاطر اینکه لباسهای دوخته شده برای رقص بلوچی که شباهتی به یک گونی گشاد داشت شیرازه دگمه دوخته بشه از شدت فشار این تبعیضها , در خواست خروج از سازمان را کرد و بخاطر اینهم از سازمان خارج شد و به تیف رفت .این سیمای واقعه ای مدینه فاضله خواهر مریم در قرارگاه اشرف بود سرشار از تبعض علیه اقوام و ملیتها . به اندازه سر سوزنی ملیتها در تشکیلات حرمت نداشتند و اشخاصی که فارس نبودند مستمرا زیر تیغ و انتقاد بودند که چرا ترکی یا عربی یا کردی یا بلوچی صحبت میکنند.حتی ملیت و نژاد کادرهای سازمان را سازمان مجاهدین تشخیص میداد چون امضای خون نفس از همه گرفته بودند به این صورت که نژاد آریای به همه نژادها تحمیل شده بود کسی حق نداشت بگوید من ترک هستم یا عرب یا کرد یا بلوچ همه تاریخ و تفاسیر از کوروش کبیر الهام گرفته شده بود بخاطر اینهم بود که جشنهای مهرگان به اسم مهر تابان مجاهدین یعنی خواهر مریم بود هر سال و در هر مهر ماه به مدت 26 روز بخاطر وجود مبارک خواهر مریم در قرارگاه اشرف این جشنها بر پا میشود و تندیس آرش کمانگیر هنوز هم در میدان اشرف نقش آفرینی میکند شروع این چشن از اول مهر ماه در قراگاه اشرف است که با مسابقات ورزشی شروع میشود و سه روز آخر همراه با جش و پایکوبی و رقص است که هر سال تئاتر آرش کمانگیر نیز حسن ختام این جشنها میباشد.
قایناق : دیره نیش تشکیلاتی