
مسئله ی ملیت مسئله ای است که برای مطالعه آن باید به غرب و اروپا مراجعه کنیم و ریشه های این نوع تفکر را در آنجا جستجو کنیم. می دانیم که ناسیونالسم اتحادگرای تورک (تورکچولوک) از غرب در بین تورکان غربی (باتی تورکلری) ریشه دواند و بعد از طی مراحلی به صورت هایی در ادبیات و رفته رفته در سیاست نیز نمو پیدا کرد. باید اضافه کنیم که تمام حرکت ها و جنبش ها و انقلاب ها از دید کارشناسان سیاسی یک نوع عکس العمل در مقابل سیاست های غیر دموکراتیک و نا کارآمد دول حاکم بر آن ملت هاست. برای مثال انقلاب کبیر فرانسه در مقابل دیکتاتوری امپراطوری وقت و حرکتهای ضد امپریالیستی در آمریکای جنوبی در مقابل دیکتاتوریهای نظامی حاکم به وجود آمده بودند. شمردن انقلاب های دنیا که هر کدام عکس العمل ملت ها در برابر سیاست های حاکمان به وقوع پیوسته است کار چندان مشکلی نخواهد بود.همانطور که ذکر شد تفکرو جنبش ملی گرایی نیز از غرب شروع شد و زمانی که امپراطور فرانسه ناپلئون تمام اروپا را در تصرف خود داشت و سیاست یکدست کردن و فرانسه ی بزرگ و تمامیت در آن امپراطوری از طرف حاکمان بر مردم سراسر اروپا اعمال می شد سایر ملت های اروپایی از جمله آلمان ها و ایتالیا یی ها و اسلوونی ها در قرن نوزده توانستند بنیاد و اساس تفکر ملیت و ملی گرایی را پایه ریزی کنند.هر یک از این ملت های اروپایی به نوعی ملت را تعریف میکنند که در تعریف ملت مسائل سیاسی نیز خالی از تاثیر نیست. برای مثال آلمان ها و اسلونی ها ملت رابا نژاد و زبان(ضرورت تاریخی) تعریف می کنند و یا فرانسوی ها آرزو و اراده (آزادی فردی) را و یا ایتالیا یی ها اراضی و زبان (جغرافی و تاریخ) را عامل به وجود آمدن و وارد صحنه شدن ملت ها می دانند. ذاتا و فطرتا وطن دوستی و ملت دوستی در نوع بشر موجود می باشد و همین نوع نگرش در بین اقوام است که بستر را برای به وجود آمدن ملت ها و افکار ملی گرایانه در آن قوم مهیا می کند. در هر حال ملیت گرایی نوع تکامل یافته و بسیار پیشرفته ی این نوع نگرش مطرح شده در فوق می باشد.
چنانکه ذکر شد افکار ملی گرایی در غرب به وجود آمد و طبیعتا اولین تورکانی که با این افکار آشنا شدند عبارت بود از تورکهای های شبه جزیره کیریمه (کیریم)، آذربایجانی، قازان (تاتارستان) و بالاخره تورکهای عثمانی. این تورکان با غرب همسایه و در بعضی موارد دارای روابط بسیار تنگاتنگ بودند. از دوره سلطان محمود دوم دانشجویانی که برای یادگیری دستاورد های تمدن جدید به اروپا فرستاده می شدند نه تنها علوم و فنون و صنعت بلکه حقوق و تمدن و فرهنگ اروپا را نیز فرا می گرفتند که نتیجه ی این روند موجب به وجود آمدن دوره ی تنظیمات و یئنی عثمانلیلار شد. در این دوره کتاب هایی در خصوص حقوق ومسایل سیاسی و اجتماعی و ادبی عینا ترجمه و مورد استفاده قرار گرفت و باید گفت که در این دوره یعنی دوره ی تنظیمات بود که تفکر ملی گرایی در تورک ها نفوذ کرد. ولی برغم این اولین شخصیت بزرگ ناسیونالیسم اتحادگرای تورک که به حق بنیان گذار و موسس تفکر اتحاد ملت تورک بود یعنی اسماعیل قاسپیرالی از تورکان شبه جزیره کیریمه بود که به صورت مستفل از ممالک عثمانی و با انگیزه مبارزه با پان اسلاویسم پرورش یافته بود. در آذربایجان نیز ناسیونالیستهای اتحاد گرای فعالی چون احمد بی آغا اوغلو و علی بی حوسین زاده پا به عرصه ی سیاست گذاردند و ناسیونالیسم اتحاد گرای تورک را در بعد سیاست مطرح کرده و نظریه هایی در این خصوص ارائه کردند. نظریه هایی که ارائه می شد بر سه پایه استوار بودند:
1-تورکلشمک (تاکید بر هویت تورک)
2-ایسلاملاشماق (تاکید بر هویت اسلامی)
3-موعاصیرلشمک (تاکید بر کسب تمدن مدرن)
اکثر ناسیونالیستهای اتحاد گرای تورک در پاسخ به مورد اول (تورکلشمک) لهجه ی آنادولی تورکیه که پیشرفته و ساده شده ترین لهجه ی تورکی است برای یادگیری در مدارس و انتخاب آن برای لهجه ی عمومی کشور مناسب می دانستند که اولین بار این مسئله را اسماعیل قاسپیرالی در کنگره ی مسلمانان قفقاز مطرح کرد و مورد قبول نیز واقع گردید. طبق این نظریه باید تمام اقوام تورک در مدارس تا چهار سال اول تحصیل با زبان و لهجه ی محلی و بعد از آن با زبان عمومی تورکی ادامه تحصیل می دادند.
در مورد دوم (ایسلاملاشماق) اساس اجتناب از تعصبات مذهبی شیعی و سنی و غیره و بازگشت به اسلام حقیقی و جمع شدن تمام مسلمانان تورک زیر یک کتاب مقدس یعنی قرآن و متحد شدن حول این محور بوده است. در نهایت دو مشکل اساسی که عبارت است از حقوق زن و تصحیح رسم الخط نیز با بازگشت به سنت های پیشین تورکان مبنی بر جایگاه برابر زنان با مردان و نیز بهره مندی از احکام اسلامی و تمدن غربی قابل حل می نمود. نتیجتاً زندگی در کشوری پهناور کشیده شده از چین تا قلب اورپا با اقتصاد نیرومند و نیروی دفاعی قدرتمند زیر یک بیرق و با نام تورکستان برای غایه ناسیونالیسم اتحادگرای تورک بوده و می باشد.
در بالا تعریف ملت را از دیدگاه بعضی ملت های اروپایی بیان کردیم و اینک می خواهیم ملت را از دیدگاه ملت تورک نیز بیان کنیم . بنا بر تعریفی که یوسف آقچورا اندیشمند بزرگ تاریخ ناسیونالیسم ترک در کتاب تاریخ ناسیونالیسم ترک (Türkçülüyün Tarixi) ارائه می دهد ملت گروهی از انسانهاست است که به غیر از زبان و نژاد مشترک، در وجدان اجتماعی نیز برابری و اشتراک داشته باشد. این تعریف تمام تعاریف فوق را نیز در یک جمع بندی ارائه می نماید و به گونه ای گسترده آن را تعریف می نماید. لیکن تعریفی که در منشور سازمان ملل متحد آمده است اینگونه بیان می شود : گروهی از مردم که دارای زبان و تاریخ و جغرافیای مشترک باشند در جرگه ی ملت ها قرار میگیرند.
طبق تعاریفی که ارائه شد به راحتی می توان دریافت که کشور مهندسی شده ی ایران امروزی کشوری کثیرالمله می باشد. ولی متاسفانه وقتی رضا شاه به حکومت رسید و بنای یک حکومت مدرن را گذاشت پروسه ملت سازی و دولت سازی برخلاف جامه سنتی باقی مانده از قاجاریه به انجام رسید. برای تحقق این امر بایستی مردمی که در کشور زندگی می کردند را به صورت یک ملت واحد تعریف می نمودند که این امر به خاطر وجود ملت هایی چون تورک و عرب و بلوچ که هر کدام از این ملت ها دنباله هایی وسیع در خارج از مرز های کشور داشتند کار را برای دولت شاه بی سواد آن زمان سخت می کرد. برای حل این مشکل اساسی کسانی چون محمود افشار و تیمورتاش وداور راه حلی ارائه کردند که از آن به عنوان "وحدت ملی" نام می بردند. در حقیقت این افراد به جای حل مشکل صورت مسئله آن را پاک کردند آنها می دانستند که نمی توانند ملت های بزرگی چون تورکها و عرب ها را به جای اقوام ایرانی قالب کنند بر صدد آمدند تا این ملت ها را به گونه ای تحقیر آمیز ، تفاله و باقی مانده ی جنگ های ایران و مغول و ایران و اعراب و و در قالب مهاجرانی که در صده های اخیر به ایران آمده اند معرفی کنند تا به این طریق بتوانند بر سیاست های پست شوونیستی خود مشروعیت بخشند. سیاست شوونیستی که با نام فریبنده وحدت ملی که در زیر لباس قانون پنهان می شد. هم اکنون نیز پس از رژیم شاهنشاهی پالانی ها وقتی سردمدار ایران سالی را با نام وحدت ملی و انسجام اسلامی نام گذاری می کرد نیز نباید ذهنمان به این مسئله منحرف می شد که شاید این سال زمان رسیدن به حقوق ملی و مذهبی فرارسیده باشد بر عکس چنانچه این رژیم حاکم نیز وارث رژیم راسیستی سابق است و وحدت ملی را چنان که رژیم گذشته تعریف کرده بود بر آن تعریف وفادار است تنها تفاوت میان این رژیم و رژیم سابق پهلوی این است که در این نظام حاکم ایده مذهب و فاناتیزم شیعی را به رژیم گذشته علاوه کرده است. تبعیض ها و تضییع ها بر اقوام و مذاهب موجود در کشور این سخنان را تصدیق می نماید. جایگاه ملت هایی چون عرب و تورک به برکت وجود یک رژیم آپارتاید ، شوونیستی و سانترالیستی به جایگاه قوم ایرانی کاهش یافته است ولی متاسفانه این ملتها حتی در جایگاه یک قوم نیز از حقوقی برخوردار نیستند. اینجا یک سوال پیش می آید که آیا آذربایجان و سایر مناطق ایران یک مستعمره نیست؟ با تمام اطمینان می توان به این سوال پاسخ مثبت داد. آیا غیر از این است که در نتیجه سیاستهای ریاکارانه استعمارگر پیر انگلستان که در مستعمره های خود زبان محلی را ممنوع و زبان انگلیسی را جایگزین می نمود امروز قسمت هایی از آفریقا، هندوستان و پاکستان نمی توانند از زیر سیطره زبان انگلیسی بیرون بیاییند و چه بلایی بدتر از آن که ملتی زبان خود را بر اثر استعمار از دست بدهد؟ و مگر نه این است که هم اکنون در آذربایجان اقتصادمان ، فرهنگمان ، ملیتمان به تاراج می رود و مگر نه اینست که در 84 سال گذشته استعمارگر فارس توانسته مناطقی از جنوبی آذربایجان را قربانی گرفته و به قوم فارس و متکلمین فارس بیافزاید. بی تردید اگر ملت آذربایجان در این برهه از تاریخ بیدار نشود فردا دیگر آذربایجانی باقی نخواهد ماند. برای اثبات مستعمره بودن آذربایجان چه دلیلی محکتمر از اینکه نام مکان های تاریخی و شهرها و روستا ها را تغییر دهند؟ چرا قزوین، همدان، زنجان و اردبیل دیگر رسماً آذربایجان شمرده نمیشوند؟ چه لزومی دارد که دهاتی بی سواد ترک مجبور شود در دادگاه برای دفاع از خود فارسی صحبت کند؟ چه لزومی دارد فرزندان ما برنامه های تلویزیونی و رادیویی فارسی گوش کنند و ببینند در حالی که در خانواده به تورکی تکلم می شود؟ حقیقتا کودکان ترک آذربایجانی با چند نفر از رهبران ملی و تاریخی و مشاهیر محل زندگی خود آشنایی دارند؟ چقدر با تاریخ ملی تحریف نشده خود آشنایی پیدا می کنند؟ چقدر به موسیقی ملی خود گوش می کنند؟ اصلا نام آذربایجان را چند بار از رادیو و تلویزیون می شنود؟ چه کسی و در کجا به او یاد می دهد که آذربایجانی است؟ در کدام کشور دنیا ایالتی را به خاطر اینکه شهرهایش پیشرفت می کند جدا کرده و تکه تکه می کنند؟ این در حالی است که استان هایی چون اصفهان تاکنون تجزیه نشده اند آیا این به این خاطر است در آذربایجان بیش از اصفهان و شیراز سرمایه گذاری می شود و وضع تورک ها بهتر از فارس هاست؟ واقعا اگر چنین بود آیا آذربایجانی مجبور می شد برای پیدا کردن کار و در آمد جلای وطن کرده و در پس کوچه های تهران و اصفهان و شیراز و بندر عباس مورد تمسخر قرار گیرد؟ اگر تجزیه ی یک ایالت یا استان سیاست روش خوبی برای پیشرفت آن منطقه بود مطمئنا تا بحال اصفهان و شیراز و یزد هم بارها تقسیم شده بودند... آیا واقعاً آذربایجان استعمار نمی شود؟
لیکن بایستی بدانیم که آذربایجان علاوه بر تاریخ چند صد ساله دولتمندی خود در تاریخ معاصر نیز دارای تجارب بسیار ارزشمندیست که در آینده به کمک این تجارب خواهد توانست راه خود را در پروسه ی ملت سازی و دولت سازی بپیماید. تجارب گرانبهایی چون جنبش مشروطه، جنبش شیخ محمد خیابانی، حکومت ملی آذربایجان و حرکت حزب خلق مسلمان که متاسغانه در غالب این موارد در اثر اعتماد و حسن نیت بیش حد و بعضا بی جای رهبران این جنبشها محکوم به شکست شده اند. اما در این برهه از تاریخ که آذربایجان در مسیر احیای حقوق ملی خود حرکت می کند فعالین حرکت ملی آذربایجان جنوبی با چنگ و دندان سعی دارند که استقلال حرکت ملی را حفظ کنند. اینکه آذربایجان در اعتراضات مرکزنشینان در رابطه با تقلب در انتخابات سهیم نشد و خود را وارد بازی بدون برد و باخت پایتخت نشینان نکرد شاید نمونه ای از حفظ استقلالی بود که فعالان ملی و احزاب و سازمان ها در صدد نگه داشتن آن هستند. آذربایجان در تاریخ پر افتخار خود حماسه های زیادی آفریده است و اینک نیز سعی دارد برای رسیدن به حقوق حقه ی خود با پیروی از روشنفکران و رهبران خود حماسه ای دیگر را در تاریخش به ثبت برساند. امروز آذربایجان و رهبران و روشنفکرانش به خوبی از تاریخ درس گرفته اند و می دانند که تامین حقوق ملت تورک آذربایجان با همسویی با سیاست های مرکز و جریانهای سیاسی مرکزگرا غیر ممکن است. زیرا اتمسفری که با حکومت رضاشاه به جامعه ایران وارد شد هرگز اجازه ی داشتن حقوق برابر را به ساکنان نخواهد داد زیرا تخم نژاد پرستی و اینکه قوم فارس از هر جهت از سایر اقوام برتری دارد را نمی توان به راحتی از بین برد . اینکه یک فارس شیرازی که تاکنون بلوچستان یا خوزستان را زیرمجموعه فرهنگ خود و مستملکه پنداشته است ناگهان به طرز تفکر برابری در تاریخ و فرهنگ و ادبیات با سایر ملت های ایران عادت کند کاری بس دشوار است. و این چنین است که آقای احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور ایران در مصاحبه ی خود ملت های غیر فارس را خرده فرهنگ های ایران نام می برد. و یا اینکه آقای موسوی مانقورت و آقای خاتمی به عنوان رهبران جنبش اصلاح طلبی ایران، یکی بزرگترین اهانتها را به ملت بزرگ تورک کرده و به ملت 30 میلیونی تورک می خندد ودیگری بدون هیچ عکس العملی نظاره گر می ماند. نبایستی فراموش کنیم که نه انحصارطلبی اسلامی، نه اصلاح طلبی اسلامی، نه رئفورمیسم سکولار تهران محور و نه حتی نسخه هایی همچون دموکراسی تحت کنترل و یا فدرالیسم این چنانی و یا آنچنانی چاره ملت آذربایجان نمی باشند بلکه ملت ترک آذربایجان تنها و تنها باید به فکر احقاق حق تعیین سرنوشت خود باشد.
آ.م.د.ت.
کمیته منطقه ای سراب و اردبیل